نمی دونم دلم میخاد اینقدر بنویسم اینقدر مطلب بنویسم بذارمشون توی بلاگم ولی ذهنم قفل کرده، هنگ کرده چرا...یه چیزایی یادم میاد ولی خب تا میام بنویسمشون همش از توی ذهنم پاک میشه دلم میخاد روزی 100 تا پست داشته باشم دلم میخاد تنهایی خودم رو با نوشتن پر کنم مثل همیشه...
نه تنهایی جسمی بلکه تنهایی روحی ام قبلا هم اینکار رو میکردم و می نوشتم هر چی تو ذهنم بود رو می نوشتم ولی از چند وقت پیش دفترم گم شد و انگار می گی همه چیزم گم شد من اون دفتر رو خیلی دوست داشتم آخه توی این دو سال غربت هر چی که به ذهنم میومد که نمی تونستم به کسی بگم توی این دفتر می نوشتم دستخط سجاد بهترین دوستم توی این مدت که با وجود اینکه کم سن و سال بود روح بزرگی داشت و رفت و به شهر خودش و من رو تنها گذاشت منو تنها گذاشت توی غربت هر جا که هست خدا حفظش کنه ...
عادت داشتم هر وقت از حافظ شیرازی در مورد کاری راهنمایی میخواستم اولین بیت غزل ها رو با ذکر صفحه و نیتی که کرده بودم می نوشتم
دوست دارم اینجا رو هم همین جور بی ریا و بی دقدقه توش مطلب بنویسم چون دیگه اینجا جایی نیست که گم بشه بلکه جاییه که من خودم رو همه چیزم رو می تونم دوباره اینجا پیدا کنم و دارم خودم رو پیدا می کنم با نوشتن و با فکر کردن
من گم شده بودم من داشتم خیلی دور می رفتم و فکر می کردم که راه درست رو انتخاب کردم
خدا کنه که بهتر بشم دعا کنین منو
Lets do link exchange
سلام مرسی از اینکه به من سر زدی....نبینم هنگ کنی یا تو میتونی .....موفق باشی بدرود
مهدی جان سلام . امیدوارم که خوب و خوش باشی وبلاگ زیبای داری و نوشته های که از دل بر خواسته تا بر دل یک..... بنشیند مهدی جان اگر ما را قابل دونستی به ما هم سری بزن . مهدی از وبلاگ مردی با خاطراتش